یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴

فریب صداقت


دیگر مردک رفت، پس از هشت سال مردک راهش را کشید و رفت، رفت و کوله باری از سرخوردگی دست پرورده شکست های پیاپی را بر دوشمان به یادگار نهاد،رفت و باز به سیاق معمول سالیان دردگرفته مان داغی دیگر نشاند از بی تدبیری ، از ریا، بر پیشانی داغ آجین سیاه تاریخ مان. همه امیدمان لگد کوب کرد، تمام نیرو و توان اجتماعی آن سال ها را بر باد داد، غبار غم بر چهره های تازه خندان شده ،قدری امیدوار شده نهاد و رفت

تازه که آمده بود، آمده بود که نه! تازه که آورده بودیمش؛ خوش خوشک بودیم.آستینی بالا زده بودیم تا گل امید خشکیده مان را آبی ،قطره آبی دهیم. تازه که نشانده بودیمش بر تخت گاه قدرت حس توانمندی به مان دست داده بود، پر شعف می خواستیم با کمکش کارکی کنیم، چه خیالی!چه خیالی! نمکین خنده که تحویل آن ها می داد و گریه هایش را که می گذاشت برای ما، مثل دایه های مهربان غم خواری اش می کردیم. می گفتیم عیبی ندارد سر و کله زدن با آن ها اشک هر کسی را در می آرد . وقتی سر گشته رها شدیم از بی تدبیری و ریاورزی او و آن باقی داعیه داران رهبری جنبش دوم خرداد و داشت تمام توان و قوت مان هدر می رفت ، خود را می فریفتیم که نه! او و یارانش صداقت دارند؛ دارند چانه می زنند، دارند مبارزه می کنند. وقتی او و خایه مال های دور و برش کلمات و لغات مان را بی شرمانه یکی یکی مسخ می کردند ، پرده روی چشمان مان می کشیدیم به این خیال که او صداقت دارد،می گفتیم مجبور است برای بازی دادن آن قدرت مندان چنین کند، جامعه مدنی مان شد مدینة النبی ، دموکراسی مان شد مردم سالاری از نوع دینی اش ... وقتی در کوی دوستان مان را به صلابه می کشیدند، وقتی همان بچه ها ر ازیر مشت ولگد می کوفتند، لت وپار می کردند، همان بچه هایی را که با جان و دل گرده هایشان را پلکان راه یابیش کرده بودند به نگارین قصر قدرت وقتی آدم ها را، انسان ها را یا حسین گویان از پنجره اتاق های کوچک دهلیزگون خوابگاه پرت می کردند بیرون مثل گونی خاک، وقتی فاجعه رقم خورد او هیچ نکرد. سکوت کرد و جلو دوربین ها ژست گرفت و ما باز بزرگ وارانه بخشیدیمش ،گفتیم او صداقت دارد، حتما مصلحتی در کار بوده و از خود نپرسیدیم کدام مصلحت که بالا تر است از جان آدم ها، وقتی عاطفه را کشتند ، علنی بر دار زدند ، اجازه نفس کشیدن را گرفتند از کودک 16 ساله بیماری آن هم به جرم زنا، به جرم استفاده کردن از بدن خویش ،اتفاقی که اگر هر کجای این دنیای خراب شده رخ می داد سیاست مدارانش از شرم مدت ها سر و کله شان پیش چشم آدم ها پیدا نمی شد؛او لپ گلی اش را به همراه همان خنده نمکینش تحویل روزنامه نگار ها می داد، و اصلا به تخمش نبود و نیست چنین جنایت هایی در کشوری رخ می دهد که او رییس جمهورش است.و ما باز گفتیم او صداقت دارد حتما مصلحتی در کار است؛ و باز نپرسیدیم کدام مصلحت که بالا تراست از جان انسان ها، مگر نه اینکه ما اصلا تلاش می کنیم برای به رسمیت شناخته شدن انسان؟

حالا مردک رفته،و درست همین حالا باید چشم بچرخانیم و ویرانه دور و برمان را درست و حسابی ور انداز کنیم، همین حالا باید بر گردیم و برگ به برگ خاطرات این هشت سال را مرور کنیم، همین حالا باید از خود فریبی و خوش خیالی دست برداریم ، گام اول مان برای تغییر باید دیدن واقعیت باشد و زیستن در واقعیت که دیگر نگذاریم فریب کارانی چون او سوارمان شوند با فریب صداقت