دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶

قبر هاي ما

آخرش بايد يكي پيدا بشود. من يقين كودكانه اي دارم كه آخرش يكي پيدا مي شود تا حكايت غم انگيز ما را ساده و روان بنويسد. زندان را بنويسد. جاي سيلي را بنويسد. جاي طناب را بنويسد. رد گلوله را بنويسد. احساس تحقير را بنويسد. درد نااميدي را بنويسد. چهره هاي بچه ها را بنويسد... و همه اين ها را آنقدر روان بنويسد كه به هيچ كدامشان كليشه راه پيدا نكند. زنده باشد حكايت هايش و دردناكي اش كاري. مثل شنيدن خبر" اعدام زن محكوم به سنگسار توي اتاق در بسته" دل آدم را بلرزاند. و كهنگي گذر ايام زهر تلخي اش را نگيرد. تا تو بي آنكه هيچ كداممان را ديده باشي وقتي داري توي خياباني كه روي قبرهاي ما كشيده اند كتاب به بغل قدم مي زني تا به سر قرارت برسي از ته دل بگويي: " آخيش... خوب كه من جاي بچه هاي آن نسل نبودم"

پ.ن اين بلاگر فيلتر شده گويا اين هم از بركات با آنتي فيلتر پست گذاشتن است