یکشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۷

در ستایش آزادی

یک نیازی در من هست که در همه نویسنده ها هم هست. آن هم نیاز به خودستایی است. نیاز نشاندن خود در مرکز توجه همگان و لذت بردن از این جلوه گری. خب خوشبختانه 90 درصد از راه نویسنده شدنمان طی شد. فقط می ماند رفع دوتا مشکل پیش پا افتاده: "نبود سواد ادبی" و "کون گشاد".
یک وقت هایی این نیاز بدجوری بلای جان آدم می شود. طوری که حتا کون گشاد هم توان مقاومت در برابر آن را ندارد. یک جور هایی به مثانه پر می ماند. مثل "شاش نریخته"1 آدم را کلافه می کند. دست آدم ناخودآگاه هِی می رود طرف زیپ شلوار تا همان وسط خیابان شلوغ شرم را قی کند و فشار را از روی آلت محترم تناسلی بردارد. این نیاز هم به شاش می ماند. اگر فرصتی نشود که یک جایی خالی اش کرد خار صاب بچه را عروس می کند.
شاید بهترین و باکلاس ترین روش خودستایی، ابراز عقیده باشد. اعلام اینکه در فلان موضوع من فلان نظر را دارم و از راه این ابراز نظر کردن آدم کیفور بشود. اما در مورد مقوله "آزادی" قضیه برای من کاملن توفیر می کند. یعنی این ستایش آزادی در من مدت هاست که وجود دارد و ابراز نظر درباره آن بیش از آنکه این حس خودستایی را ارضاء کند از آن جهت است که "آزادی" به نوعی برای من "مقدس" بوده و هنوز هم هست. یعنی مهم ترین چیزی که ذهنم به آن مشغول است همین "آزادی" است. باید اعتراف کنم که ما پس از غور کردن در این مورد کاشف به عمل آوردیم که در طول این زندگی نکبتی – و از آنجا که مبارز نستوه جناب یاقارت در جایی فتوا داده اند که "زندگی سراسر مبارزه است" بنابراین بعنوان مقلد ایشان می گوییم که در طول این زندگیِ نکبتیِ مملو از مبارزات جان فرسای کون گشادانه- من یک درک مادی ملموس از "آزادی"، بیشتر ندارم. آن هم برهنگی است. یعنی به قولی همان کون لختی خودمان. حالا دیگران بیایند و بگویند که این درک سطحی است و مبتذل است و از سن و سالت ناشی می شود و قس علی هذا باز من نمی توانم تغییری در این برداشتم بدهم. یعنی طور دیگرش برایم فهم ناپذیر و ثقیل است. البته بقیه چیز هایی که به دم آزادی می بندند به نظرم اصلن بی خود و کشک نیست. مثلن همین آزادی بیان و اجتماعات و آزادی سیاسی و غیره همچین چیزهای بی ارزش و بی فایده ای نیستند. اما درکل همیشه این ایده به ما فشار می آورد که خب همه این ها درست اما در این میان اگر آزادی زیپ شلوار را نداشته باشی دیگر باقی موارد گلاب به رویتان به "گوزیدن توی پیت" بیشتر می ماند! نخواستم ارزششان را پایین بیاورم ها. به قول معروف در مثل جای مناقشه نیست. الآن این برداشتم حتا آنچنان از دوران "پسری"ام هم شدیدتر شده که اگر بخواهم در تایتل آن پست قدیمیِ "گه تو اون آزادی که بی بندوباری نیست" تغییری بدهم می نویسم:"کیر تو اون آزادی که کون لختی نیست". یادش بخیر شهید راه کیر خر ا.م. با همه کس مشنگی و روشن فکر بازی هایش فکر می کنم در این یک مقوله از صمیم قلب با من هم نظر بود.
القصه ستایش بی حدو حصر ما از مردم ممالک غربی هم بیشتر به خاطر همین آزادی "کون لختانه" آن هاست. نمی خواهم ارزش علم و تمدن و دموکراسی و سایر دست آورد هایی که این جماعت با هزار جان کندن و خون دادن و حتا کون دادن بدست آورده اند را پایین بیاورم. اما خب اینجا ما داریم یک جورهایی برای خودمان اعتراف می کنیم. در اعتراف کردن هم که آدم نمی آید سر خودش را کلاه بگذارد. درست که از تخم و ترکه ایرانی جماعت هستیم. اما شارلاتان بازی و شیادی هم حدی دارد. مسلمان که نشدیم هنوز. باید اعتراف کنم که به نظر من همین سواحل "لختی" غربی ها بیش از پارلمان و نهاد ریاست جمهوری نماد آزادی می تواند باشد.
اصلن ما در انتهای این پست می خواهیم یک "معیار" برای میزان "آزاد" بودن جماعات به دستتان بدهیم باشد که توشه ای باشد برای آخرتمان. این همه دیگران معیار داده اند. هر که از ننه اش قهر کرده آمده یک تعبیر و تفسیری از آزادی ارایه کرده و هزارتا معیار پشت سرش ردیف کرده. نمونه دم دستش هم همین پیر کفتال2 های جبهه ملی و نهضت آزادی. خب ما چه از این ها کمتر داریم؟ اگر قرار بر قهر از ننه باشد که ما دست همه این ها را در این یک زمینه از پشت بسته ایم.
اما "معیار". به نظر ما جامعه ای آزاد است که آدم راحت بتواند کیر و خایه را بیرون بیاندازد و همین طور که این ها دارند تاپ تاپ می خورند برود دم سوپری یک بسته چیپس بخرد و بخورد. بی آنکه کسی بتواند یا حتا بخواهد مزاحمش بشود.(اگر میل دارید می توانید ورژن زنانه اش را توصیف کنید. 2 روایت هم دارد. هم می توانید بنویسید پُک و پستان را بیاندازد بیرون و هم می توانید بگویید کس و کون را بیاندازد بیرون. اما در کل توفیری در کل ماجرا نمی کند.) حالا اگر این تصویر را بگیریم تصویر جامعه باز هرچه به سمت پوشیده تر شدن اجباری پیش برویم جامعه بسته تر می شود. اصلن برای همین است که در دیدگاه من حجاب اجباری خیلی بیشتر از ولایت فقیه نشانه دیکتاتوری و بسته بودن جامعه است.
نه اینکه بگویم این تصویر جامعه بازی که گفتم صحنه خیلی خوشگل و زیبا و چشم نوازی است. اصلن از دید زیبایی شناسانه نگاه نکردم. از قضا لباس برای خودش می تواند خیلی هم زیبا باشد. مثلن همین سوتین خودش جمالات و کراماتی دارد که حتا پستان های "لیمویی"3 هم از آن ها بی بهره اند. بحث بر سر امکان و اجازه رخ دادن چنین اتفاقی است. یعنی من هر وقت شق کردم با این ریخت و ترکیب بروم بیرون، عامل خارجی مزاحم من نشود. اگر بخواهیم از لحاظ فلسفی تعبیرش کنیم یک جور خودبنیادی کیری( در مورد زنانه اش می توانید هر اسمی انتخاب کنید. در کل قضیه توفیری نمی کند) برایم موجود باشد. یعنی اینکه فارق از هر مرجع اقتدار بیرونی که آن را "آزادانه" نپذیرفته ام بتوانم کیرم را بیرون بیاندازم و در ملاء عام قدم بزنم.
__________________________________________________
1- این اصطلاح اولین بار در وبلاگ علی چلچله به چشمم خورد.
2- واژه ای رشتی است به معنی فرتوت
3- منظور پستان های نوک برجستۀ برگشته است.