چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۴

نه خدا و نه شيطان


مدت ها قبل؛ درست پيش از آنكه گشادي به نوشتن هايم خيلي نفوذ كند. پستي گذاشته بودم توي اين وبلاگ اسمش بود "گه تو اون آزادي كه بي بندو باري نيست" متني كه بيشتر واكنشي بود به اين گندابي كه درش زندگي ميكنيم. متني كه اگر بروي و دوباره بخواني اش خواهي ديد آدمي دارد آنجا از فرط استيصال،‌ از فرط بيچارگي ناله مي كند، هوار مي كشد حتي ، به زمين و زمان بدوبيراه مي گويد. حق هم دارد ، تو يكي لااقل مي فهمي كه حق دارد. اما آنچه كه نوشتند برايم، كم و بيش نا اميد كننده بود. شايد حتي رمقم را گرفت. شايد حتي تقويت كننده اي بود براي گشادي ام. اما هرچه بود ناچار باعث شد برگردم و بگردم توي خودم و خيالات و افكارم. باعث شد كه دوباره راجع به اخلاقيات فكر كنم. باعث شد ... . قرار هم بود اين وبلاگ را شخصي تر كنم و يكي ديگر بسازم براي تمرين مقاله نويسي سياسي. خب پس بد نيست اين دغدغه شخصي ام را بگذارم كه بيايي و نگاهي بياندازي به اش.
اوايل كه قدم گذاشته بودم توي اين دانشگاه ،‌ آن موقع كه حس وحالم بيشتر بود و شايد هم مثل خيلي هاي ديگر در تمناي ديده شدن بودم، آن موقع كه هنوز پرت نشده بودم توي سكوت، آن موقع كه وراجتر بودم؛ به هر كس و ناكسي كه مي رسيدم بنا مي كردم به توپيدن به اخلاق و اخلاق گرايي و اخلاقيات. بي محابا حمله مي كردم به اخلاق. و از زندگي "غير اخلاقي" بي پروا دفاع مي كردم. و اين " غير اخلاقي " شده بود ورد زبانم. اما اصلا آيا من موجودي بي اخلاق بودم؟يا هستم؟ ...
نمي دانم شايد همه چيز با همين " غير اخلاقي " شروع شد. براي هر كدام از ما در زمان كودكي اخلاقيات يك سري جملات از پيش پذيرفته شده بود كه پدر ومادر و دور وبري ها مي چپاندند توي كله هامان. همين بكن نكن هاي آدم بزرگ ها بود كه اخلاق معني مي داد و مي دهد برايمان. و من و تو وهم سالهامان كه شده بوديم موش آزمايش گاهي مذهبي هاي تازه به دوران وقدرت رسيده،‌ خوب مي فهميديم كه "اخلاق" چيست و " بي اخلاقي " يعني چه. خاصه اين كه ايراني چه مذهبي باشد و چه چپ و چه ... لااقل بر سر يك موضوع با ديگران هم نظربود آن دوران: " بايد بساط زندگي جنسي خارج از چارچوب هايي كه جامعه عرضه مي كند برچيده شود." كيرها شكسته شويد!
و اين اخلاقيات به بهاي جان خيلي ها تمام شد. مي گشتند توي سوراخ كون تك تك آدم ها كه ببينند كه مبادا خداي ناكرده ... و اگر مي فهميدند كه خداي ناكرده ... آن وقت اگر خوش شانس بودي تحقير شب بازداشت و اگر بد اقبال بودي زبري طناب دارو سختي سنگ سنگسار عايدت مي شد. اخلاقيون دوران ما مي گويند " بايد نسل اين فاحشه هاي كثيف مادر قحبه را از روي زمين كند". به همين سادگي. كك شان هم نمي گزد كه جان آدمي را مي گيرند چون به تمناي " انساني " درونش پاسخ گفته.
من هنوز هم چار ستون بدنم مي لرزد وقتي آن اعدام ها و نيست كردن ها يادم مي آيد. من هنوز هم نمي توانم بفهمم " عاطفه " را بر دار كردند چون " جنده "‌ بود. تنها به همين يك دليل.
تنفر از اخلاق از همين دوران درونم ريشه گذاشت. اصلا اخلاق معني ديگري نمي داد برايم جز " اگه دس به كيرت ببري كونت پارس".
اما اين روزها را هم نمي توانم تحمل كنم. اين روزها كه آدم ها، جوجه روشن فكر باز هاي دوروبر؛ تمام و كمال زندگي انساني را تف كرده اند توي جوب گه. اما اين روز ها را هم نمي توانم تحمل كنم كه جاكشي پيشه كردن ، شده بزرگترين ارزش هم سالهامان. قصه فرقي نكرده خوب آن ها بد شده؛ بد آن ها خوب. براي ايستادن پيش روي خدا پرستي شيطان پرست شده اند. فرقي هم نمي كند به هر حال يك گوزي را مي پرستند ديگر!
من آدمم. اخلاق هر ادمي ناشي است از هم زيستي خصوصيات فردي اش تجربه هايي كه با ديگران داشته، حوادثي كه به تنهايي از سر گذرانده؛‌آن چيزهايي كه جامعه توي كله اش ريخته ...
اخلاق هر فردي منحصر به اوست. همين .
من دغدغه اخلاقي دارم اما نه خدا مي خواهم ونه شيطان.