شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴


مي دانست عشق تجربه اي ست كه امروز زندگي اش مي كنيم تا غرامت اندوهبارش را فردا بپردازيم

چاه بابل

جمعه، آذر ۲۵، ۱۳۸۴

تيره خودم


مدتي ست چيزكي ننوشتم و كم كمك داشت هواي نوشتن هم از سرم مي پريد. ديگر حتي نوشتن هم سنگين و سخت شده برايم. حتي توي همين وبلاگ. اگر از ملال و افسردگي گسترده اي كه اين روزها خيلي مان را بغل گرفته بگذريم شايد ديگر دليلش اين باشد كه اين خانه خيالي آن طور كه از دور آوازش را شنفته بودم از آب درنيامد. راستش تقصير اين جهان مجازي هم نيست. بيشتر رخوت انگيزيش گردن خودم است. نمي دانم چه مرگي است تك تك نوشته هايم سراز وادي سياست در مي آورد؟ نمي فهمم چرا خودم را پنهان كرده ام پشت اين سياسي نوشتن ها؟ پس خودم كجايم؟ مگر قرار نبود خودم را به تماشا بگذارم در اين دنياي رنگ و نور؟ اما من و درونم كجا و اين تيره نويس كجا. به گمانم بعد سياسي وجودم بدجوري همه هستي ام را به گروگان گرفته. ...

اما حالا مي خواهم رها شوم. حالا مي خواهم اين تيره آيينه تمام نشان خودم باشد. من و همه دغدغه هايم. من و همه احساس هايم. من وهمه خودم... سياسي نويسي هايم را هم مي برم مي نشانم توي وبلاگي ديگر. ازشان فرار نمي كنم. نمي گريزم. پرتشان هم نمي كنم گوشه خاك وخلي بي خيالي ذهنم. چاره چيست بي آن ها هم من خودم نيستم. بي آن ها هم نمي شود زندگي كرد. اما بهترست كوچانده شوند جاي ديگري . شايد براي خودشان هم بهتر باشد.آن وقت شايد اين تيره هم مي شود تيره خودم.