سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۴

با این همه هنوز یک لیبرالم

برای آدم هایی مثل من قضیه به همین سادگی ها هم نیست. که با یک نگاه انسانی ترحم آمیز همه چیز تمام شود.که با کمکی خیالم را به تمامی راحت کنم و... نه برای امثال من قضیه به همین سادگی ها نیست.برای امثال من دیدنش تازه اول شک کردن است. شک کردن در تمامی چیزهای که به شان ایمان داشته ام تا به حال.من شک می کنم در لیبرال بودنم هر گاه چهره ی دردگرفته کثیف کز کرده ای را می بینم در کنج خیابان.من شک می کنم هر گاه گریه های بچه گدای زرزرو را و التماس های همه بدبخت ها و بی چاره های گر گفته شهرمان را می شنوم که به هر فوت وفن و فریبی می خواهند چیزکی بکنند از آدم های عجول توی خیابان.من شک می کنم مثل همان روز بارانی وقتی که دخترک اسکاچ فروش پاپی شده بود که از او خریدکی کنم. با آن زردی رنگ و رو رفته صورتش و نگاه از سر درماندگی اش ... و درست در همین اوقات است که می خواهم گوش هایم را بگیرم و هوار بزنم که بس کنید .همه تان بس کنید با این اراجیف تخیلی و مسخره ای که تکرار می کنید همیشه همیشه در این بحث های سیاسی و غیر سیاسی بی پایان تان.من فقط می خواهم بدانم چرا؟ فقط بگویید چرا باید این شکل باشد زندگی خیلی از آدم ها؟ آخر چرا ؟
و فقط از روی انسان دوستی نیست.از روی این نگاه انسانی ای که در همه مان وجود دارد و گه گاه فوران می کند از تاریک و پرت گوشه های درونمان.صرفا از روی این ترحم انسانی نیست. گفتم که برای ما قضیه فرق می کند.چرا که من مزه اش را چشیده ام .نه حالا با این شدت و حدت .اما به هر حال می توانم تصور کنم کنه نداری و فقر را. اوج احتیاج را. و حتی تحقیری را که جایگاهت و طبقه ات به تو تحمیل می کند.تحقیری که با دنیا آمدنت، با همان ورودت به این دنیا با تو زاده می شود.و من تجربه کرده ام ،تجربه ای که باعث شده همیشه فرار کنم از کودکی ام.و تجربه ای که باعث شده که الان هم که اوضاعمان روبه راه شده اندکی؛ باز نتوانم بگریزم از آن دوران دردناک کودکی ام.که فراموشم نشود هیچ وقت هیچ وفت
و برای همین است که قضیه برای امثال من به همین آسانی حل نمی شود .که شک می کنیم .که احترام قایل می شویم برای این چپ ها .این جوجه چپ ها البته که لااقلش در اوایل فعالیتشان واقعیت، درد ریخته در قلب شان
اما وقتی تاریخ را دوره می کنم . اما وقتی نتیجه خونین تفوق شان را می بینم در کشوری که گروه گروه آدم را از دم تیغ گذرانده اند برای هیچ و پوچ.که انسان ر مطیع بی چون و چرای قدرت دولت کرده اند. که آدم را اسیر اقتصاد برترانه دولت ساخته اند و کرور کرور شکنجه کرده اند آدم ها را در نمور سرداب ها شان .که به سادگی نابود کرده اند بسیاری را در گولاک هاشان ، آن وقت است که می هراسم. و آن وقت است که می گویم با این همه هنوز یک لیبرالم .با این همه به این زندگی واقعی در این دنیای بی رحم واقعی حاضرم تن دهم
باز این لیبرال ها خود را خوب مطلق نمی دانند که بتوانند به پشتوانه این خوب مطلق دست به هر جنایتی بیالایند.باز می شود قدرت این لیبرال ها را با همان ابزار لیبرالی محدودش کرد.و باز این لیبرال ها در طی استیلا شان بر جهان بیشتر سطح رفاه عامه را بالا برده اند آن هم نه از روی پدرسانی و بزرگ منشی چپ وار که از برای حفظ خود در زمانه،مجبورند ،مجبورند که کوشش کنند برای ارتقای زندگی نوع انسان
حکایت تلخ زندگی در کشور های کمونیستی به حکایت شعر شاعر چپ می ماند
گفتند نمی خواهیم ،نمی خواهیم که بمیریم _گفتند دشمنید،دشمنید خلقان را دشمنید_و چه ساده ،چه به سادگی گفتند و ایشان را چه ساده ،چه به سادگی کشتند

۳ نظر:

ناشناس گفت...

دو نوع حکومت میشه کرد. مستقیم و غیرمستقیم. و لیبرال ها با هوش ترند و دومی را انجام می دهند. اگر فکر می کردم که عمل می کنی، می گفتم نوشته های افلاطون رو بخون.

ک.

ناشناس گفت...

1.اخلاق قوی تره یا نیروی پلیس؟
2.یک تیوری رو نباید(!) از روی افرادی که ادعا (!) می کنند بهش عمل می کنند قضاوت کرد.

ک.

ناشناس گفت...

دوست عزیز من ، یکم دارم نگران می شم چون با این سیستم فکری (!) معمولا هر اتفاقی رو خوب می شه توجیه کرد . بازم تجربه آدم نشون می ده هر نوع اندیشه ای بیش تر از کشک نیست ، وقتی میای ادای سیاست مدار ها رو در بیاری می بینی که لیبرالی اما کافیه یه بچه ی آدامس فروش رو ببینی که تو سرمای 6 درجه زیر صفر با یه پیرهن داره تو خیابون از لباس این و اون آویزون می شه . به نظرت از اون تئوری های قبلی تو ذهنت چی باقی می مونه تا زمانی که هنوز درد اون صحنه داره قلبتو گاز می گیره ؟