سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

خوب شد بهشت نيست


فكر مي كنم اگربهشت بود،‌بو مي داد. بوي مسجد،‌بوي ريش،‌بوي مرد. فكر مي كنم اگر بهشت بود بوي عبوس صداي افتادن دانه دانه هاي تسبيح عابدان ابرو در هم كشيده را مي داد. بوي سيلي سخت پدر غيرتمند را مي داد بر صورت استخواني كودك نحيف كودكي كرده. اگر بهشت بود بوي حيراني چشم هاي وق زده جنازه هاي تكه تكه گيج را مي داد؛ بوي اشك دخترك بهتان خورده را مي داد پيش از سنگسار. . . . فكر مي كنم اگر بهشت بود بوي خفگي زندگي مرا مي داد.
خوب شد بهشت نيست و من ديگر نبايد تحمل كنم. خوب شد بهشت نيست و من يك روز تمام مي كنم. يك روز واقعا خلاص مي شوم.


دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۴

ثابت نمي كنم


توي وبلاگ zephyr كه رفتم متني رو ديدم كه شديدا متاثرم كرد. "اين روزها ذهني چنان آشفته دارم كه توان گفتنم نيست " رو كه خودم دلم خيلي گرفت. نه فقط براي zephyr . نه فقط براي خيلي از دخترا. بلكه بيشتر براي خودم. براي خودم و خيلي از پسرا. براي ما كه متهميم. ما كه بهتان خرده ايم هميشه. براي ما كه انگار با گناه اوليه دنيا آمده ايم. براي ما كه توي هر ارتباط ساده اي كه مي خواهيم برقرار كنيم اول بايد شرافتمان را ثابت كنيم. بي برو برگرد. ما شده ايم مظنونين دايمي. گناه كاران دايمي. براي ما كه نه تنها مجبوريم بار گناه ديگراني كه نمي شناسيمشان را بر دوش بكشيم كه همان قدر زير ذهنيات دختر هاي دور و برمان له مي شويم. براي ما كه حتي دوستت دارم هايمان را هم بايد يواش يواش بگوييم آن هم نه از ترس اينكه مبادا نخواهدمان كه مبادا جذابيتي نداشته باشيم برايش بلكه بيشتر از ترس اينكه مبادا خيال برش ندارد كه مبادا ... . براي ما كه حتي مهرباني هايمان هم بو مي دهد. بد جوري بو مي دهد. من دلم بدجوري براي خودم مي سوزد. تقصير هيچ كس هم نيست. و تقصير همه هم هست. همه اين مذهبي ها. همه اين دين گند گرفته.دلم مي خواهد بروم. هر كجا به جز اينجا.
من
انسان
بي گناه نخستين زاده شده ام
غسل تعميدم نده
تو
مومن
تجلي بي بديل گناهي
تو و عربده هايت
تو و كف آلودي دهانت
تو و خون باري كاسه ي چشمانت
تو و ديو سيرتي ايمانت
تو و بكارت مضحك فرشتگانت
تو و بي پردگي قديسانت
تو و پوجي ماورا بي نشانت
تو گناه مطلقي
هركه باشي
مفتي، كشيش،‌موبد، كاهن، آخوند
اجازه نمي دهم عذاب تعميدم دهي
من
انسان
از كثافت دستانت گدايي پاكي نمي كنم
بيهوده در طلب فتح له له مي زني
من
انسان
پيش چشمت شرافتم را اثبات نمي كنم
دستت را بكش
نمي گذارم عذاب تعميدم دهي
نمي گذارم ...

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

آن ديگري


يك وبلاگ ديگر زدم. پرو بازي را مي بيني؟ مي خواهم حال اين كون گشادي را بگيرم. يك سري به سوسو بزن!

دل آرام گيرد به ياد زن ها



من هر وقت دلم خيلي مي گيرد،‌هر وقت كه اندوه از سر و كولم بالا مي رود،‌ هر وقت كه شكسته ام و خرد شده و
اگر عشقي نباشد كه پناهم شود
و اگر دختري نباشد كه آغوشش باز شود برايم
و اگر تنها و بي كس باشم مثل همين الان
آنوقت ياد مامانم مي افتم.
خدا كيلو چنده؟