پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

زیربنای جنسی و کمپین یک ملیون امضایی


من پسورد اون یکی وبلاگم یادم رفته! واسه همین مجبورم این پست رو اینجا بذارم!
ماجرای کمپین یک ملیون امضایی و همینطور بحث هایی که قبلا با زفیر می کردم باعث شد که تصمیم بگیرم این پست رو بنویسم و از قضا شاید این پست بتونه دلایل رفتار و گفتار و موضع گیری هام در طول این سال ها - که اغلب تندروانه هم به نظر می اومده - رو نشون بده. چرا که الان می فهمم که توی بحث با دوستان که عمدتن هم به مسایل جنسی کشیده می شد و می شه من پیش زمینه ای توی سرم دارم که با جامعه امروزمون و به قول خودم زیربنای جنسی جامعه مون زمین تا آسمون فرق می کنه. توی این پست به خاطر اینکه از واژه زیر بنا استفاده کردم و برای روشن تر شدن نظر خودم راجع به زیربنای جنسی و هم به دلیل اخلاقی رعایت کپی رایت ( شایدم برای به رخ کشیدن نیمچه سواتم ) اول یک مقدار راجع به مارکس ( تا اون جایی که سوادم می کشه البته) می نویسم بعد نظرم رو راجع زیربنای جنسی می گم و آخر سر راجع به کمپین یک ملیون امضا و ساز مخالف زدنم برات می نوسیم. اگر خیلی طولانی شد هم ازت عذر می خوام:
واژه زیربنا در ادبیات مارکسیستی دور برمان کمتر از دیگر واژه های مارکسیستی همچون بورژوازی، طبقه، امپریالیسم، پرولتاریا، کاپیتالیسم، نظام سلطه، تضاد، ارتجاع، (حتی مترقی!!)،... به چشم می خورد. واژه هایی که شاخص متون مارکسیستی چه ضعیف و چه قوی، چه غیر دانشجویی و چه آکادمیک هستند و دیدنشان در هر متنی کم و بیش ،پیشاپیش روند و نتیجه گیری متن را به دیده مان می آورد. اما با همه این اوصاف " زیربنا" بخش چشم پوشی ناپذیر مارکسیسم و به زعم من شالوده و زیر بنای آن را تشکیل می دهد.به شکل بسیار خلاصه باید بگویم مواد و ابزاری که مارکس آن ها را بنای تحلیل های خود در مورد هر اتفاق جزیی و کلی، تاریخی و اجتماعی و سیاسی و فلسفی قرار می دهد عبارتند از : ماتریالیسم دیالیکتیک، تئوری ارزش و اضافه ارزش، مبارزه طبقاتی ، ماتریالیسم تاریخی. در ماتریالیسم تاریخی او روح تغییر و تحولات جوامع در طول تاریخ را بهبود و تغییر در ابزار تولید و به طبع آن شیوه تولید می داند. و به این ترتیب به تحلیل دوره های 4 گانه تاریخی خویش ( کمون اولیه، برده داری، فئودالیسم، سرمالیه داری) پرداخته و دوره نهایی تاریخ و پایان تاریخ ( کمونیسم) را پیش بینی می کند. در طی این تئوری پردازی است که مارکس اقتصاد و شیوه و ابزار تولید را "زیربنا" و نظام سیاسی_ اجتماعی و فرهنگ یک دوره تاریخی را "روبنا" می نامد. اما تئوری ماتریالیسم تاریخی او در مورد جوامع شرقی ره به جایی نمی برد و مارکس در تحلیل این جوامع در می ماند ( به قول خودمون گوزپیچ می شه) و برای مومن ماندن به " زیربنای اقتصادی" خویش به نقش آب و میراب در این جوامع متوسل می شود... قضاوت در مورد زیربنای مارکس (همان طور که در ابتدا نوشتم) در دستور این مقاله و هم در توان علمی نگارنده نیست ( هر چند فک می کنم با اینکه اقتصاد مهم است! ولی همه قضیه نیس، ثانیا تحلیل های مارکس مثه همه تئوریا خیلی یه بعدی و ساده شدس و خیلی هم مکانیکیه و روان کاوی رو و نقش افراد و رهبرا رو ندیده گرفته و ...) اما در اینجا در پی اینم که آیا می توان زیربنایی همچون زیربنای مارکس برای مجمع القبایل ایران در نظر گرفت؟ آیا می توان امر یا اموری را زیربنای ساختار سیاسی - اجتماعی- فرهنگی - حقوقی ایران و جوامع دور وبر آن قرار داد؟ و از آن مهم تر آیا می توان زیربنایی را هم همدست حوادث و اتفاقات و بدشانسی های تاریخی سیاسی در بدبختی های مان مقصر دانست؟ و پاسخم به تمامی این پرسش ها مثبت است. بی آنکه بخواهم نقش اقتصاد، نفت، توفان حوادث،... را ندیده بگیرم اما اعتقاد دارم در طی تاریخ ایران لااقل تاریخ پس از اسلامش به جز چند صباحی در حکومت های نوسازی پدر و پسر پهلوی ( آن هم به شکلی معوج و ناقص) می توان آشکارا نوعی دگم و نظام بسته جنسی را در تمام شئون زندگی ایرانیان رد گیری کرد. در محاکم شرعی اش. در بده بستان های قبیله ای اش. در رسوم زناشویی اش... و صد البته در نظام سیاسی حقوقی اش. و اتفاقن آنچه این مملکت را زیست ناپذیر کرده نه فقط در بی در و پیکری، نه فقط در عقب ماندگی اقتصادی که بیشتر در همین "زیربنای جنسی" بسته است. چرا که معتقدم بجز رفاه عامل دیگر و مهم تری که کشوری را مطلوب و کشور دیگری را سکنا ناپذیر می کند؛ به رسمیت شناخته شدن سبک های رنگ و وارنگ زیستن است و شاخص و معیار آن گوناگونی افق جنسی و گستردگی اش است در برابر شهروندان. و گویا برای تغییر و تحول بنیادین چاره ای نداریم جز آنکه به این زیر بنای جنسی از هر راه که می دانیم و می توانیم، حمله کنیم. زیر بنایی که حالا به برکت نظام جمهوری اسلامی بیش از پیش خود را به ما می نمایاند. قوانین مجازات اسلامی و حتی تک تک جملات حکومت گران ،این نظام بسته جنسی را بیش از پیش عیان کرده است. خاطرم هست پخش استریپ تیز کردن مردی و رقص زنی از صدا و سیما، بهانه و دلیل کافی برای یکی از بزرگ ترین سرکوب های سیاسی دوران اخیر ( کنفرانس برلین) را به دست حکومت داد. زیر بنایی که بنای قوانین کشوری بر آن استوار شده است. و شاهد دیگرم برای پر اهمیت بودن این دگم جنسی رفتار اپوزوسیون است. اینکه آزادی، آزادی بیان می شود این که اپوزوسیون بی شعور خارج نشین پس از این همه سال زندگی در غرب مشغول حفظ ناموس از آن سر اقیانوس است و صدور دختران ایرانی به کشور های حاشیه خلیج را در بوق و کرنا می کند با اینکه می داند این نوع مهاجرت در بسیاری موارد ابدن اجباری نیست نشان چه می تواند باشد؟ و شاهد دیگر رفتار و گفتار فعالین مدنی داخلی. وقتی به جرم زنا کسی را دار می زنند یا رجم می کنند، به هزار هزار دلیل مخالفت می کنند الا دلیل اصلی. (آقا طرف بد بخته، پول نداره مجبوره کون بده) ، ( آقا اصن اعدام و سنگسار وحشیانس، نکنین این کارو)... اما آیا کسی پیدا می شود از حق تماس جنسی بی قید کسی دفاع کند؟ ( سکس پیش از ازدواج؟ گه خورده اصن حرفشو نزن) خاطرم هست "شادی صدر" پس از اعدام عاطفه دختر 16 ساله ای به جرم زنا در مصاحبه با بی بی سی از هر کوفتی گفت الا از اینکه (بابا طرف حق داره بده). نگویید همه اش تاکتیک است و تقیه. اصلن این همه تقیه کردن بر سر چنین موضوعاتی نشان می دهد که یک جای کار ناجور می لنگد. شاهد دیگرم رفتار مردم عادی. از سکوت جنسی در خانواده ها گرفته تا سرکوب جنسی. اگر بخواهی از آزادی (همین آزادی خالی بی پیش و پسوند خیلی هم بهتره) در برابرشان دفاع کنی اولین چیزی که به ذهنشان می رسد همین دگم جنسی است. ( یعنی چی؟ یعنی من بتونم کون لخت برم وسط خیابون) و اگر مثل من یک جواب ساده (آره) بدهی واویلا... .
در این گیر و دار به گمانم اوصاف زنان و جنبش زنان هم خیلی توفیر نمی کند با بقیه. زنان هم بخشی از این جامعه بسته اند که از قضا در بسته ماندنش هم بسیار سهیمند با پای بندی سفت و سختشان به همین دگم جنسی. روشن ترینشان هم در هر تریبونی به دنبال اثبات شرافتند و زدودن لکه ننگ انگ جنسی از دامن عفیف شان. فمینیست بودنشان هم تنها واکنشی است تدافعی به شرایط دور و بر. ( اوهو اوهو! چرا فقط ما روسری بذاریم، پس پسرا هم باید کلا بذارن سرشون). و برای همین تنها در پی ساختن گروهی از همجنسانشان در برابر مردان... . (اینجا قصد توهین به هیچ جنسی رو ندارم قصد جدا کردن دو جنس و کی بهتره رو هم ندارم.فقط می خوام به دوستام تو جنبش زنان و مخصوصا زفیر بگم متحدین استراتژیکتون برا تغییر اساسی نه زنان نه مردا. اونایین که نگرش جنسی شون با این دگم جنسی دشمنه)
و اما این طرح یک ملیون امضایی. آیا این طرح که از قضا قرار است گروه های متعددی از زنان از چپ گرفته تا مذهبی تا لیبرال را در بر گیرد؛ می تواند خدشه ای به پایه سنگین جنسی ایران وارد آورد؟ آیا زنان برنامه ایی برای آگاهی بخشی جنسی در این طرح گنجانده اند؟ چرا این طرح به قوانینی مثل حق داشتن چند همسر برای مردان حمله می کند نه به قوانین محدود کننده روابط دختر و پسر یا مثلن حجاب؟ آیا این کار تنها تاکتیکی است یا نشان از عدم تغییر نگرش جنسی در زنان دارد؟ و اگر تنها تاکتیکی است آیا راهی برای حمله به زیر بنا پس از به ثمر رسیدن اهداف از پیش تعیین شده طرح با این ائتلاف رنگارنک و شکننده دارد؟ باور کنید اگر هم مبارزه حقوقی انجام می دهیم می بایست افقی برای تغییر زیربنا در نظر داشته باشیم و اگر نه کاسه همان می ماند و آش همان.

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵

مرثیه


بلند گوی مترو روشن بود. داشت "عر" پخش می کرد. حتمن سال روز وفاتی، چیزی بود. چه می دانست؟ مدتی بود دیگر تاریخ روز های تکراری برایش مهم نبود. امروز چه روزی بود؟ چندمین روز کدام ماه؟ خاطرش نبود. حالش را هم نداشت که به یاد بیاورد. و اصلن چه اهمیتی داشت؟ حتمن وفاتی چیزی بود دیگر. این بار اما فحش نداد مثل هر باری که "عر" می شنید.حتا توی دلش هم فحش نداد. آن هم نه از سر بی خیالی و تسلیم که حالا همه تسلیم شده بودند و بی خیال. حتا توی رانندگی کردن هم! این بار حتا صدای مرثیه خوان به دلش نشست. ذهنش هم دور تصویرهای ریش های کثیف و قیافه های نخراشیده دل و روده به هم زن و هیکل های بی قواره و عربده های نکره را قلم گرفته بود. بوی گند عطر مشهدی توی سرش نمی دوید و چیزی از ضجه زدن ها و زنجیر زنی و سینه زنی و کون پاره کردن ها به یادش نمی آمد. - دیگر چه اهمیتی داشت؟ وقتی حتا بدن زن ها را هم پر نقص می دید؟ وقتی حتا کس کردن هم کسالت بار بود؟ - حالا تنها صدای گرفته غم بار بی معنی کلمات عربی بود که به گوشش می خورد و به دلش می نشست. و همان بهتر که عربی بود. چیزکی از موسیقی سنتی هم داشت که نوازشگرش می کرد. و هرچه بود تلنگری بود که به یادش می انداخت با همه غریبی نشانی از این سرزمین همیشه همراهش هست. این سرزمین اندوه ابدی.

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵


"" اون موقع جوون بودم. هیژده نوزده سالم بود. انقلاب که شد همه چی یهو سیا شد. اونم از این سیا خاک و خلیایی که کس خلا محرم تنشون می کنن و میرن کون خودشونو پاره کنن. چه می دونم؟ شاید بسکه چادر مشکیای این لکاته های ریقو رو دیده بودم. خلاصه باورم نمی شد. همش خیال می کردم زود تموم می شه. تو سرم افتاده بود اصن همین چن ماه دیگه جمهوری اسلامی میره. واسه همینم زمان برام بی معنی شده بود. فک می کردم همه چی واستاده. این اتفاقا و این دوره یه بخشی از عمرم نیس. می ره. نمی تونستم درک کنم که ممکنه جمهوری اسلامی باقی بمونه. این مدتم که مونده بود قرار نبود از عمر من یکی خرج کنه. واسه همین همش خیال می کردم هنوز وقت دارم. واسه همین هیش اتفاقی به تخمم نبود. واسه همین می گفتم من یکی که هنوز وقت دارم. واسه همین برنامه ریزی نمی کردم. واسه همین هدفی نداشتم. واسه همین هیش کاری نمی کردم. انگار قراره تو همین سن وسال باقی بمونم.ویلون مونده بودم. جمهوری اسلامی یم باهام موند... " یادش به خیر! اون موقع که اینا رو می گف من جوون بودم. هیژده نوزده سالم بود. با اینکه خودم تو جمهوری اسلامی دنیا اومده بودم همه حرفاشو می فهمیدم. اصن حرف دل خودمو می زد. راسش از همون وقتی که شروع کردم به فک کردنو فهمیدن، دور و برم و مات میدیدم. منم باورم نمی شد که قراره جمهوری اسلامی بمونه. حتمن چن ماه یا اگه خیلی طول می کشید چن سال دیگه می رف. مطمئن بودم. انقد مطمئن بودم که فقط منتظر نشسه بودم که تموم شه. واسه همین زمان واسه منم واستاده بود. هر چی یم که عمرم می گذش حالیم نبود. اصن عمر من نبود که داش می گذش. واسه همین هیش کاری نمی کردم. مثه اون برا خودم برنامه نمی ریختم. مثه اون همه چی یو موکول کرده بودم به بعد از رفتن جمهوری اسلامی. بعد از اینکه دوباره زمان معنی پیدا کنه. این جمهوری اسلامی اونقد وصله ناجوری بود که نمی شد وجودشو باورکرد، چه برسه به موندنش. یا شایدم ما اون قد وصله ناجوری بودیم تو این مردم که نمی شد باور کنیم"