یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

تنها بهانه ایست

می گویند دموکراسی زمان می برد،تا فرهنگش از راه نرسد خبری از او نیست.خودشان را ،ترسشان را می پوشانند زیر این جملات .نمی خواهند مسولیت قبول کنند .نمی خواهند هیچ هزینه ای دهند.نمی خواهند حتی اندکی ،تنها اندکی کوشش عملی به خرج دهند.و با این حال می خواهند سیاسی به حساب آیند.مهم باشند
می دانی که مخالف تفکر نیستم، می دانی که دشمن گفتگو نیستم، می دانی که از نوشتن از گفتن از چالش فکری چقدر لذت می برم.اما ... اما باور کن ما در کشوری مجبور شده ایم زندگی کنیم، ناچار تا به حال زندگی کرده ایم، که قوانین از پشت کوه آمده اش، که استبداد دیرینه اش ،دیری است که نای نفس کشیدن را هم از ما گرفته.که معنی هستی،که معنی شعف و لذت را از ذهنمان ربوده، که ترس از انسانی زندگی کردن از خاکی بودن را در وجودمان آکنده.و ... و برای خیر مقدم گفتن به زندگی مدرن، به زندگی متکثر ناچاریم که بعضی وقت ها آستینی بالا بزنیم.عمل کنیم.درست که تفکر شرط لازم پیشرفت است اما باور کن همه راه نیست. باور کن با خوش نشینی و قدمی بر نداشتن و دستی از دور، خیلی دور بر آتش داشتن ؛ آب از آب تکان نمی خورد، قصه مان به همین تلخی که هست می ماند
تازه هر فکری و اندیشه ای تا در عرصه عمل آزموده نشود عیارش عیان نمی گردد.مگر بسیار نبودند اندیشه های به ظاهر دل نشین و دل کشی که بوی گندشان تازه وقتی مبدل شدند به مدلی عملی و عینی،مشاممان را آزرد؟
و گیرم که قرار است فرهنگش اول از راه برسد، گیرم قرار است آدم ها با فرهنگش آشنا شوند؛ ..آخر مگر فرهنگ را می شود قلمبه و یکجا تنها از توی کتاب ها کرد توی کله آدم ها.فرهنگ پدیده ایست اجتماعی، پدیده ایست سیال و هماره روان، که بیشترش حین تجربه کردن ها و در پی آزمودن ها و هی عمل کردن ها خودش خود به خود شکل می گیرد.و تو اگر می خواهی فرهنگی را هم بسازی ، جدای آنکه نیازمند اندیشه و پشتوانه ای نظری هستی، ناچاری آن اندیشه را به شکل ملموس در بخشی از جامعه عرضه کنی ،و در کشوری مثل کشور ما مجبوری ، مجبوری برای عرضه کردنش دست به مبارزه برداری.و الا اندیشه ات تا سال های سال روی کاغذ های مچاله شده کنج نمور اتاق؛ شب ها و روز ها خاک می خورد
و دوست من بیا با هم روراست باشیم، فرهنگ و غصه فرهنگش را خوردن تنها بهانه ایست.بهانه ای برای سرپوش نهادن بر ترسمان، بر بی مسئولیتی مان.همین

۳ نظر:

ناشناس گفت...

من نميگم که هيچ هزينه ايي نبايد داد،
اتفاقاً برای بوجود اوردن فرهنگی که ما ميخوايم
اونم تو اين مملکت بايد خيلی هزينه کرد
ولی اگه اين چيزی که داری ميدی ازش استفاده نشه، اونوقت چی؟
منظورم اينه که اگه قدرش ندونن چی؟

ناشناس گفت...

سلام
دوست عزیز، میگم این وبلاگ اگر به درد خودت نخوره به درد اونایی که از تو کینه دارن خیلی می خوره، بعضی کامنت هایی که برات می ذارن انگار طرف اصلا زبان و حرف تو رو یا یه ذره هم نفهمیده یا می فهمه و خودش و می زنه به اون راه که از این طریق عقده گشایی کنه و خواهر و مادر تو رو مورد عنایت قرار بده.
البته من مخالف ابراز نظرات مختلف نیستم، ولی به قول اون یار دبستانی چنی فهم، چنی درک، چنی شعور.... بابا اقلا می خوای فحش هم بدی یه جوری مرتبط با موضوع فحش بده که بگنجه

ناشناس گفت...

سعی می کنم ایرادام کس شعر نباشه ، آخه اینجا از معدود جاهاییه که جدی گیرت آوردم .
اول اینکه نسبت زندگی مدرن با زندگی متکثر رو نمی فهمم .
دوم نگاهت به تقدم و تاخر فکر و عمل به ناخودآگاه معتقد به وجود داشتن حقیقت برترت بر می گرده .شتر عزیزم تفکر بیشتر از کس شعر محض نیست . به نظر من فرق رویا ، تفکر ، تخیل ، هذیان (اگر درست نوشته باشمش ! ) مثل یکی از خود همین هاست .زندگی اصل مطلقی (!) داره (ببخش اگه سراپا متناقضم ، اوشگول داهاتی که تو یه کشور سنتی با آدم های مدرن می پره و می خواد ادای پست مدرن ها رو در بیاره ، ناخوداگاهش این شکلی می شه )و اون اصل لذته ، بقیش کشک .
سوم فرهنگ پدیده اجتماعی نیست ، مقدم بر اجتماع خود اجتماع رو شکل می ده .
و این آخری که خیلی بی ربته :
آخری_1 : آدم ها مخصوصا تو لجن دونی هایی مثل ایران وقتی یاد می گیرن می تونن متفاوت باشن یه هو شوروع می کنن نقش بازی کردن در حالی که دارن دزدانه ناخوداگاهشون رو ( اون آشغالی که من و تو به هش می گیم اخلاق ) ارضا می کنن .بعد هی گیر می دن به این و اون که : هی ! خاک برسرت چرا این شکلی هستی ؟
در مورد تو اصلا این شدت رو نداره ، نه می خوام ازت تعریف کنم نه موعضه( بازم نمی دونم درست نوشتم یا نه !)کنم که دوست عزیز خودتو اصلاح کن تا من باهاش ارضا بشم ، ولی خوب ، همین دیگه خودت بفهم منظورم چیه ، اشارمم به حذف شدن مطلب خاکستری دیدن هنر نیست که شاید بلاگت رو از رسمیت انداخته بود
آخری_2 : این پسره چشه ؟
مگه می شه آدم های عادی جامعه ( البته مثه بز های احمق که قابل تربیت نیستند ، هر چند برای ما آدم های سیاسی (!) همه قابل تربیت شدنن ) برای آدم مهم باشند ، ارواح بی ربطی که فقط ویو ی تو رو با اون چهره های کریه غیر قابل تحمل پر کردند . یادت نرفته همین چند سطر پیش چی گفتم ؟ آدم پشت هر دروغی قایم (غایم ؟) می شه تا مطلوبش رو به آدم هایی که توی ساده ترین مسایلشون دارن دست و پا می زنن غالب کنه
مگر آدم ها جز برای قدرت ، برای چیز دیگری هم در بحث شرکت می کنن ؟
ااااااااااااااااااااااااااااااااااه
حالم داره به هم می خوره ، چرا بعضی ها ، از جمله همین مرتیکه ی عزیز نمی فهمن که حقیقت جز مطلوب ، نمود قدرت یا یه چیزی تو این مایه ها براشون نیست .
بابا مگه اینا ... ولش کن ، چی بگم ، متاسفم البته به حال خودم .
خوش باشی !