یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۵

اعترافات تنها


من از اعتراف کردن خوشم نمی آید. یاد بازجوها می افتم. بازجوهای واقعی که مامان برایم تعریف می کرد و بابا ازشان چیزی نمی گفت. و اصلن برای کسی چه فرقی می کند که بداند مثلن " من جق زدن را وقتی شروع کردم که حتا آبم نمی آمد! فقط حسش می آمد!"؟ درثانی توی این وبلاگ من دایم در حال اعتراف کردنم. دیگر چرا اعترافاتم را با صدای بلند جار بزنم؟
با این حال به احترام زفیر عزیزم اینجا چند تا اعترافچه می نویسم. چیزهایی که مربوط است به این وبلاگ. کسی را هم برای بازی دعوت نمی کنم:
1- زندگی: با ایکه افسرده نیستم توی این وب خوشبینانه نمی نویسم. چون اصلن زندگی چیز قشنگی نیست. آخرش چیزی ندارد که آدم را مجاب کند به شاد و خوش بینانه نوشتن. واقعش، آدم که کودکی را پشت سر گذاشت دنیای خوشگل کودکانه را پس پشت می گذارد. تنها توی کارتون های کودک هاست که آخر قصه به خوشی تمام می شود. تنها توی کارتون های بچه هاست که کسی نمی میرد. حتا آدم بدجنسه. فقط توی کارتون هاست که شکارچی شکار را نمی خورد. اما دنیای واقعی با دنیای کودکانه زمین تا آسمان فرق می کند. و آدم ها مجبورند به کنار آمدن با واقعیت. واقعیتی که برنده تر از تحمل آدم است. ما زنده ها برای تحمل واقعیت چاره ای نداریم به دل خوش کنک ساختن. و نوشتن دل خوش کنک ساختن نیست. من برای فراموش کردن و خوش بودن راه های دیگری دارم. اما وقت نوشتن من به یاد می آورم. من واقعیات را دست چین می کنم و توی وب می گذارم. نوشتن عرصه پذیرش واقعیت و درافتادن با واقعیت.
2- راه به رهایی: برای زنده ها که گفتم راه به رهایی چیست. اما برای آن هایی که نیامده اند از دید آدم هایی مثل من راه رهایی .... بگذارید از تئاتر "ماه در آب" نقل به مضمون کنم: " ... یه انیمیشن ساخته بود. توی اون انیمیشن یه روزی آدما تصمیم می گیرن دیگه بچه دار نشن. بعد آدما دونه دونه کم می شن و جمعیت زمین کم و کم تر میشه. تا اینکه دیگه آدمی روی زمین باقی نمی مونه... به نظرم این بهترین انیمیشنی بود که بابا ساخته"
3- دل خوش کنک: من از سکس زیاد می نویسم. (بیشترین وقت وبگردیمم تو سایتای سوپر – به قول شما پورنو – می گذره. اینم یه اعتراف دیگه) می گویند به خاطر شرایط سنی ات است. نمی دانم. شاید. اما به نظر خودم از سکس می نویسم چون معتقدم سکس بزرگترین دل خوش کنک آدمی است. دل خوشکنکی که از طرف آدم هایی که هنوز کودک مانده اند ( آدم های مذهبی) به شدت تحدید می شود. دایره اش را آن قدر تنگ می کنند که جایی برای زندگی آدم های خانواده گریزی مثل من باقی نمی گذارند. و در این جامعه مزخرف هنوز نتوانسته اند درک درستی از آن پیدا کنند. ( منظورم از درست ینی اینکه موقع دادن انقد به مشکل روحی بر نخورن و جامعه هم انقد براشون مشکل درست نکنه.) و امثال من باید انقدر این تابو های کیری را بکوبیم تا گشایشی در کارمان پیش بیاید.
4- زن ها: در این وب اکثر شخصیت هایی که ازشان می نویسم زن هستند. من زن ها را خیلی دوست دارم. بیشتر هم دلیل جنسی دارد. اما نمی دانم چرا دنیای زنانه یک جوری توی ذهنم با ازدواج یا چیز تعهد آوری مانند آن پیوند خورده. برای همین از دنیای زنانه وحشت دارم.
5- دهه شصت: من به خودم و بچه های دهه شصت احساس دین می کنم. بنابراین توی همه نوشته های اخیرم از دهه شصت می نویسم. دهه شصت باید به یاد آورده شود. باید آدم ها بدانند که فاجعه ای به نام دهه شصت را پشت سر گذاشته اند. پدرها و مادرهای ما، مسببان دهه شصت ، برای فاجعه ای که دست پخت آن هاست بهانه های بنی اسرائیلی می آورند. می خواهند ننگ آن سال ها را با فراموشی و توجیه از دامن شان پاک کنند. مسئولیت اشتباه فاجعه بار خود را بر عهده نمی گیرند. ما باید هر روز و هر روز به آن ها و به خودمان و به بعدی ها این فاجعه را یادآوری کنیم. تنها با به یاد آوردن فاجعه است که می توانیم راه را بر تکرار مجدد آن ببندیم. نسل دوم آلمان پس از جنگ دوم از آن رو شایسته احترام است که فاجعه ای همچون هولوکاست را هر روز زیر گوش انکار گران و فراموشکاران خواند. هر روز به بشر اعلام کرد که هر آن ممکن است فاجعه به زمین باز گردد. ... هیچ بچه ای نباید دوباره دهه شصتی دیگر را ببیند. ما نباید بگذاریم.

هیچ نظری موجود نیست: