شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۶

حقوق بشر و نظریات نو فاشیستی من!(تکمیل شده)

مدتی است ایده خاصی برای داستان واره نوشتن به ذهنم خطور نمی کند. راستش خطور می کند ها اما از یک طرف نه کون نوشتن دارم و از طرف دیگر من علاقه مندم به رئالیستی نوشتن ولی نمی دانم چرا نوشته هایم سر از رمانتیسم در می آورد. این قضیه هم شده مایه دلخوری ما و بیشتر رمق نوشتنمان را می گیرد. با این تفاصیل و از آنجا که این آلزایمر ما دارد شدت بی حد و حصری می گیرد و احیانن تا یکی دو سال دیگر من کلن هیچ چیز توی ذهنم باقی نخواهد ماند تصمیم گرفتم سوالاتی را که گه گاه در ذهنم شکل می گیرد همین طور بی در و پیکر در این وب بنویسیم برای ثبت در تاریخ به قول علما. احتمالن باید آدرس وبلاگمم را بدهم یک جایی روی تنم خال کوبی کنند تا هر از گاه بتوانم در سال های شیرین فراموشی کامل یک سری به وبلاگ بزنم.
بعد از این مقدمه سوال جدیدی را که در ذهنم شکل گرفته با یک سری تفاصیل برایتان می نویسم. این انتخابات آمریکا هم شده بلای جان ما. من شدیدن با حزب مزخرف دموکرات خط کشی داشته و دارم. موجودات پوپولیست احمقی هستند این دسته که اگر دستشان می رسید این عظمت آمریکا را با ندانم کاری هایشان به خاک سیاه می نشاندند. بالفرض اگر در زمان جنگ داخلی آمریکا اگر رقیب دموکرات آقا لینکلن به ریاست جمهوری می رسید با آن طرح صلح احمقانه اش معلوم نبود که در آن بخش دنیا حالا چند کشور با قدرت متوسط وجود داشت. اما مطمئنن دیگر ایالات متحده ای نبود که قدرتش را به رخ این و آن بکشد. این پیش زمینه ذهنی کافیست تا من در منزل یکی از دوستان از دهنم در برود که " اصلن وهن آمریکاست که یک سیاه یا یک زن به مقام ریاست جمهوری این کشور برسد." واکنش منفی دوستانم به کنار، اما من دیگر خودم می دانم که این جمله را صرفن از سر ناراحتی یا محض شوخی نگفتم. ته زمینه ذهنم یک همچین موضعی نسبت به این دو گروه از ابنا بشر دارم. یعنی اگر یک آمریکایی بودم اگر رییس دولت فدرال کشورم یک مرد سفید پوست می بود احساس آرامش و امنیت بیشتری می کردم تا اگر یک زن یا یک سیاه پوست می بود. حالا این سوال پیش می آید که آیا همانطور که در خانه دوستم ادعا کردم می توان هم مدافع حقوق تمام انسان ها همان طور که در اعلامیه جهانی حقوق بشر تصریح شده، بود و در عین حال چنین نظراتی در تایید تفاوت ذاتی انواع بشر ابراز کرد؟ فکر می کنم بر خلاف صورت شازی که این ادعای من دارد آن چنانم پرت نزده ام! به گمانم بیش از اینکه ایراد از من باشد به نگاه آدم ها نسبت به حقوق بشر بر می گردد. یعنی به نظرم آن دسته از مدافعان صدیق حقوق بشر که مبنای دفاع خود را بر برابری ذاتی انسان ها نهاده اند دارند جاده خاکی می زنند. دلیل هم دارم. اصلن حقوق و بنابراین حقوق بشر پدیده ای تمدنی است. یعنی مصنوع بشر. برای فرار از وضعیت اسفبار جنگ همه علیه همه _ به قول هابز_. تمدن با اینکه در تعارض کامل با ذات انسان نیست اما در بسیاری موارد و از روی فایده باوری در مسیری کاملن متفاوت با ذات انسان گام می زند. صحبت بر سر ارزشمند بودن یا بی ارزش بودن این رفتار تمدنی انسان نیست. تمدن ایراداتی دارد و محسناتی که البته محسناتش بر ایراداتش می چربد. و از قضا من بسیار خوشبینم که می توانیم به کمک همین تمدن بند هایی را که خود تمدن بر دست و پایمان نهاده ببریم. فی المثل احتمالن ما بتوانیم در آینده به خصلت دوست داشتنی حیوانی جفت گیری برگردیم و در عین حال به جامعه حیوانی که از آن بر آمده ایم سقوط نکنیم. به هر حال خوشبینم که همان طور که به کمک تمدن توانسته ایم احساسات پرخاشگر و خشونت بار ذاتی مان را مهار بزنیم و علایق مصنوعی چون نوع دوستی را تثبیت کنیم باز به کمک همین تمدن خواهیم توانست بند های بی موردی که همین تمدن بر غرایز جنسی مان زده است را باز کنیم. با همه این روده درازی ها باید بگویم تمدن لزومن بر مبنای ذات انسانی شکل نگرفته بلکه بر اساس نیاز انسان شکل گرفته. بنابراین مجبوریم با پدیده های تمدنی مثل حقوق بشر نیز نگاهی فایده باورانه و نه ذات گرا داشته باشیم.بنابراین باید بدانیم وقتی از حقوق بشر صحبت می کنیم قرار نیست که ادعا کنیم این حقوق برداشتی از ذات انسان است وقتی به دنیا می آید. با اینکه اگر بشود اثبات کرد که ذات برابر انسان ها سر منشا و مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر است آنگاه استدلالی خدشه ناپذیر برای حفظ این اعلامیه و رسیدن به اهداف آن کرده ایم اما متاسفانه گویا واقعیت چیز دیگری است. از قضا بسیاری از مخالفان حقوق بشر در کنار استفاده کردن از مفهوم "نسبیت فرهنگی" از همین "اشاره به ذات انسانی" استفاده می کنند. برای دفاع از حقوق بشر به نظرم بهتر است از استدلال در ظاهر ضعیف تر فایده باورانه استفاده کنیم. به این معنا که بسیار خب. اصلن به قول شما ( از جمله قول خود من!) گروه های آدم ها با هم فرق دارند. خب که چه؟! ما انسان های متمدنی هستیم و تا اطلاع ثانوی مایلیم در دنیای متمدن زندگی کنیم. نکته دیگری که وجود دارد این است که تمدن ما دارد آن چیزی را که ظاهرن از ما گرفته دارد به ما پس می دهد. تمدن آزادی را از انسانی که در وضع طبیعی زندگی می کند گرفته است. البته عملن آزادی مطلق انسانی که در وضع طبیعی زندگی می کند بی فایده و بی نتیجه است. تمدن به ما امنیت و رفاه داده است و اکنون دارد آزادی غصب شده را به انسان بر می گرداند. بنابر این می توانیم پدیده های تمدنی متاخر مانند اعلامیه جهانی حقوق بشر به عنوان چارچوب های آزادی تفسیر و تعبیر کنیم. حالا خواسته بانیان آن هرچه می خواهد باشد! پس منی که مایلم در جامعه متمدن زندگی کنم می توانم با تفسیری لیبرالی و فرد باورانه دفاعی پرشور از اعلامیه جهانی حقوق بشر بکنم. بگذارید انسان ها دز یک فضای آزاد و رقابتی توانایی های خود را بروز دهند. خب انسان ضعیف تر در عین حال که از موهبت های جامعه متمدن بهره می برد و به حذف فیزیکی نمی شود؛ در رقابت برای رسیدن به مدارجی که صلاحیت رسیدن به آن ها را ندارد حذف می شود.

هیچ نظری موجود نیست: