شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۶

صحنه شب تولد

شايد ديگر همه اين ها براي ما شده چند حركت مكانيكي ساده.
پاچه شلوار را هول هولكي كشيد بيرون انداخت روي چكمه و ترسان لرزان دستي كشيد به سر و چند تا تار موي ويران گر را چپاند زير روسري. بعدش هم ببخشيد ببخشيد كنان راهش را كشيد و رفت. شايد زنك لكاته حالش را نداشت به اين يكي شكارش خيلي گير بدهد. چند تا بيراه و تشر و غرولند احتمالن عقده هايش را خالي كرد. شايد هم اين يكي شكارش آن چنان قشنگ نبود تا خيلي غده عقده خاله خانباجي كون نشور گشت ارشاد را تحريك كند. هرچه بود راهش را كشيد ورفت. آخيش!
اين ها ديگر براي ما بايد عادي شده باشد. نبايد خيلي بي تابمان كند. سي سال آزگار است اين شده روحوضي هر روزه اين خيابان هاي پرچاله چوله. { حالا خيلي ملا لغتي بازي در نيار. تاتر دوره اي هر ساله خيابان ها. نه فقط خيابان ها _ من يكي كه هنوز از خاطرم نرفته_ كه حتا سوراخ خانه ها هم هيچ وقت همچين امن نبود. احتمالن هم نخواهد بود. به جان تو اين يكي چندان توفير ندارد با آن جمله} سي سال آزگار! يعني يك عمر! يعني چند نسل. حالا ديگربچه هايي كه در دوره جمهوري اسلامي به دنيا آمده اند دارند كم كمك توله هايشان را پس مي اندازند. طي سي سال ديگر بايد پوستمان انقدر كلفت شده باشد كه با اين نيمچه تحقير ها ككمان نگزد! اما نشده. به جان عزيزت كه نشده!...
پيچ ماهواره را كه باز مي كنم آن وري ها ناراحتند كه چرا بعد از فروپاشي كمونيسم سگ جرمن شپرد آلمان شرقي دارد اصالتش را از دست مي دهد. آخ كون آدم جزغاله مي شود از زندگي در ميان معجون نكبت بار جانوران جهان سومي!
پ.ن وقتي تولد آدم شب ‍ژانويه باشد كون آدم بيشتر جزغاله مي شود!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

vali migam in sag ha ye alman sharghi ajab pak o puze asili darana,gharbiash ba nejade tork ghati shode esalat dige nadare..........

ناشناس گفت...

می بینم که قلم خشک شده ات، به قول خودت گوزیده ات، دوباره راه افتاده....