شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۷

اسطورۀ مبارزه

نکته 1: این داستان کاملن تخیلی است و شباهت های نام ها و اتفاقات آن با نام ها و اتفاقات واقعی کاملن از سر تصادف است
نکته 2: این داستان را دو راوی اول شخص مفرد روایت می کنند. برای گیج نشدن خواننده روایت های یکی از آن ها را به صورت بولد و ایتالیک نوشته ام.
نکته 3: لزومی ندارد که نویسنده با تحلیل ها و برداشت های دو راوی داستان هم عقیده باشد!
............................................................
وقتی اومدم خونه طبق معمول جلوی تلوزیون ولو بود. اما برخلاف همیشه، این دفعه اسپایس پلاتینیوم نمی دید.
گفتم:" چی شده داری کومه له تماشا می کنی؟ نکنه توَم طرفدار چپا شدی؟"
گفت:" پستونای این دختره واقعن محشره. اصن تو اون لباس بند نیس. طوری به پیرهنش فشار میاره که انگار همین الانه که ازش بزنه بیرون. از هر فیلم سوپری آدمو حشری تر می کنه"
مطمئن بودم الان یه گیری بهم می ده. از وقتی که سیاسی تر شده، اعصاب برام نذاشته. مدام کارش این شده که بهم بگه:" این کارایی که می کنی در شانِ تو نیس.برای این که ثابت کنی روشن فکری لازم نیس صب تا شب فیلم سوپر ببینی ." شایدم تقصیر سیاسی تر شدنش نباشه. ممکنِ گلوش پیش زیدی، چیزی گیر کرده باشه؛ داره ادای سیاسیارو در میاره.
با طعنه گفت:"اگه فقط دنبال نیگا کردن پستونای یارویی دیگه چرا صدای تلوزیونو انقد بلند کردی. خَفَشم کنی پستونای طرف فرار نمی کنن که."
گفتم:"زیبایی شناسی که سرت نمی شه. نمی فهمی که صدای این دختره فضا رو چقد سکسی تر می کنه. حتا پستوناشو هم خوش ترکیب تر می کنه."
حیف که این چپا به سر و وضع شون نمی رسن. الکیم ادعا می کنن که با چپای قبل از انقلاب فرق می کنن. خودم تو دانشگاه تهران تو یه برنامه ای که گذاشته بودن تمومِ زیداشونو زیر و رو کردم. من که تو اکثرشون شور و حرارت سکسیِ درست و درمونی ندیدم. زیادی پژمرده بودن. این دختره، مجری کومه له هم عینن مثه بقیشونه.
از مستراح که داشت میومد بیرون گفت:"امروز ریختن کلی از چپا رو گرفتن. تقریبن 30 تایی میشه"
با خنده گفت:" مگه تعدادشون از 30 تا بیشتره"
گفتم:" یه چن تایی شون فرارین. یکی شون از دوستای هم دانشگاهیمه. قراره یه مدتی بیاد پیشمون، ایرادی که نداره؟"
شونه هاشو بالا انداخت و گفت:" به هر حال نصف کرایه خونه رو تو می دی دیگه. منم که خبر ندارم مهمونت چیکارس ، ننش کیه، باباش کیه. مگه نه؟! حالا کی میاد؟"
گفتم:"دیگه تقریبن باید پیداش شه. یه کم دیرم کرده."
تا موقعی که چپه بیاد کاری به کار هم نداشتیم. سکوت خونه رو دختره مجری کومه له به هم زده بود. روزنامه های اروپایی رو داشت مرور می کرد. فقطم تحلیلاشونو دربارۀ نشست جی هشت و وضعیت اقتصادی جهان و کمبود منابع غذایی تو دنیا مرور می کرد. صدای بی خودیم داشت که تابلو بود زورکی بَمِش کرده بود تا صداش شبیه صدای اخبار گوها بشه. نمی دونم تو این صدا چه چیز سکسی یی پیدا کرده بود.
چپه که پیداش شد برنامۀ دختره هنوز تموم نشده بود. برنامه رو که دید گل از گلش شکفت:"فک می کردم شما ها با چپا مشکل دارین"
گفت:" واسۀ پستوناشه. رفیقمونو بدجوری جذب کرده"
گفتم:" سرِ این پستونا حاضرم سَمپاتِشم بشم. فعلن که هیشکی خایۀ گوزیدنم نداره! بعید می دونم خطری داشته باشه. ما که فقط سمپاتش می شیم. کارِ خاصی نمی کنیم که"
چپه در اومد که:"لیبرالا آره! اما جریانای اصیل کار خودشونو می کنن. رفیق عابد می گه ما پیشاهنگا با کار توده ای بالاخره پرولتاریا رو به خیابونا می کشونیم. پرولتاریا که قدرت واقعیِ طبقاتیشو بفهمه دیگه هیچی جلو دارش نیس. تاریخو تو خیابونا می نویسیم."
گفتم:"پرولتاریا که فعلن رو زنش داره حالشو می بره. رفیق عابدم که معلوم نیس کودوم جهنم دره ای ریده به شلوارش، تواَم که .."
شرط می بندم می خواست بگه توام که تو کون مایی. اما حرفشو خورد.
چن روزی باهاش کل کل کرد. سر پلی تکنیک یه مقدار غیرتی شده بود. اما بعدش ولش کرد به حال خودش. کاریش نمی شد کرد. بیشتر اعصاب آدمو خورد می کرد. احتمالن یه مقدار بیش فعال بود. زندگیش شده بود انقلاب و سوسیالیسم و پرولتاریا. راه می رفت و واسۀ انقلاب و سرنگونی امپریالیسم و بورژوازی نقشه می کشید. اون واسه خودش نقشه می کشید ما هم با هم می شِستیم فیلم سوپر می دیدیم. تهش که آبا از آسیاب افتاد پاشد رفت.
بعدن شنیدم تو سنندج گرفتنش. سر یه بانک زنی گیر افتاده بود. امیدوارم اتهام محاربه بهش نزنن.


هیچ نظری موجود نیست: